جدول جو
جدول جو

معنی باهم آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

باهم آوردن(مُ نَ دَ)
همراه آوردن، خوش نام. آنکه در بین مردم به خوشنامی شهرت یافته باشد. مقبول العام. و رجوع به وجاهت و وجهه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن، برگرداندن، واپس آوردن، برای مثال شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟ (رودکی - ۵۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهم آوردن
تصویر فراهم آوردن
گرد آوردن، جمع کردن، آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم آوردن
تصویر به هم آوردن
به هم رساندن، به هم بستن، فراهم آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهم خوردن
تصویر برهم خوردن
به هم خوردن، مخلوط شدن
پراکنده شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
آوردن مانده و مازاد چیزی.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ)
سوک گرفتن. عزا داشتن. عزا گرفتن. غم خوردن:
همی آگهی جست از آن نیوپور
بسی ماتم آورد هنگام سور.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(طِ نِ تَ)
درست کردن. جور کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
کنایت از روز آوردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فساد انداختن:
شه چو ظالم بود نپاید دیر
زود گردد بر او مخالف چیر
رخنه در پادشاهی آرد ظلم
در ممالک تباهی آرد ظلم.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ بَ)
گل دادن. شکوفه کردن:
کجا روز کشتنش بار آورد
بسالی دو بارش بهار آورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ سَ)
مرکّب از: ب + راه + آوردن، ارشاد کردن. هدایت کردن، راهی غیر راه متعارف خانه که از آنجا نیز آمدوشدکنند. (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به بربار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بچشم کردن. اعتنا به شأن چیزی کردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ تَ)
ضم. تکنیع. (تاج المصادربیهقی). گرد کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : عسیل، جاروب عطار که آنچه بصلایه سایند بدان واهم آورند. (السامی)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ)
پریشان شدن. درهم شدن. (فرهنگ فارسی معین) :
از نسیمی دفتر ایام برهم میخورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن.
صائب.
باطن آسوده از یک حرف برهم میخورد
غنچه تا خواهد نفس بر لب رساند بیدل است.
میرزا بیدل (از آنندراج).
تقفقف، برهم خوردن دندان. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ کَ)
صعود دادن. از پائین ببالا بردن. برآوردن.
- بالا آوردن ساختمان، ساختمانی را بمرحلۀ پوشش درآوردن.
- بالا آوردن غذا، بمجاز استفراغ کردن. قی کردن. هراش کردن. برگرداندن. اشکوفه فتادن کسی را، بمجاز احترام گزاردن. محترم داشتن. توقیرکردن. برتر داشتن. بزرگی بخشیدن:
فرستادۀ شاه را پیش خواند
وز آن نامدارانش بالا نشاند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَذذ)
گردکردن. جمع آوردن. فراهم آوردن. پیوستن:
چون سواران سپه را بهم آورده بود
بیست فرسنگ زمین پیش تو لشکرگاه.
منوچهری.
آیدفرقش بسلام قدم
حلقه صفت پای و سر آرد بهم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ نَ)
بازی نشان دادن. حادثه آفریدن:
بخون یکی لشکر اندر مشو
که چرخ کهن بازی آرد به نو.
فردوسی.
جهان سرگذشت است از هر کسی
چنین گونه گون بازی آرد بسی.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
آواکردن. فریاد کردن.
- بانگ آوردن از...، آوا برآوردن از:
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته
منم خو کرده با بوسش چنان چون باز برمسته.
رودکی.
- به بانگ آوردن، واداشتن به بانگ کردن. به صدا آوردن:
سفال را به تپانچه زدن به بانگ آرید
به بانگ گردد پیدا شکستگی ز درست.
رشیدی سمرقندی.
-
لغت نامه دهخدا
تصویری از نام آوردن
تصویر نام آوردن
شهرت یافتن مشهورگشتن معروف گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاقم آوردن
تصویر قاقم آوردن
روز آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آوردن جمع کردن، به هم آوردن، بند و بست کردن، تحصیل کردن کسب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهد آوردن
تصویر شاهد آوردن
مثل زدن، استشهاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهی آوردن
تصویر تباهی آوردن
فساد انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهار آوردن
تصویر بهار آوردن
شکوفه کردن، گل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهم آمدن
تصویر باهم آمدن
به اتفاق یکدیگر آمدن معا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصادم کردن برخورد کردن، منحل شدن جمعیت حزب و غیره، آشوب شدن مزاج بهم خوردن حال شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن بر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهم خوردن
تصویر برهم خوردن
پریشان شدن در هم شدن، مضطرب گشتن، برپا شدن فساد و فتنه و آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
((وَ دَ))
ورم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهم خوردن
تصویر برهم خوردن
((~. خُ دَ))
پریشان شدن، مضطرب شدن
فرهنگ فارسی معین
قی کردن، استفراغ کردن، شکوفه کردن، دیوار ساختن، عمارت کردن، ایجاد کردن، به وجود آوردن، سبب شدن، باعث شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد